از پایان تحصیلم بیش از سه سال و یک ماه میگذره. و توی این مدت به جز چند مورد فروش کار دستی و گهگاهی حضور توی فروشگاه برادرم شغل و درآمدی نداشتم. غصه م میگیره از اینکه واسه چندرغاز پول توجیبی منت سرم باشه، از اینکه مامان بخواد از سر دلسوزی برام پول بفرسته بگه کمک خرجت باشه جای اینکه من کمک خرج اون باشم و اون به فکر بازنشستگی باشه، از اینکه داداشم مراعات غرورم رو میکنه و پول میذاره توی کتابخونه خودش، بهم میگه پول نقد لازم داشتی بردار. خب! اینا رو اینجا و به تک و توک خواننده های وبلاگم نگم به کی بگم؟ دلم نمیخواد فاز منفی بگیرم یا کسی رو مقصر بدونم. نوشتم چون باور دارم که میگذره همون طور که دوران های قبلی گذشته و باید یادم بمونه یه شبی نزدیک نیمه شب تمام فکرم پی این بود که چجوری پول دربیارم. و اینکه یه روزی توی آینده م اگه لازم شد یقه خودم رو بگیرم که چرا پی اون آرزو و هدف خاص نرفتم دلیلش رو بدونم. 

شاید بد نباشه همین جا دعوت کنم پیج دست بافته هام رو توی اینستاگرام ببینید. چیز ناقابلی اگه دید و به دلتون نشست مدیونید اگه نگید تا تقدیم کنم.


@Rastan_craft 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهترین هدیه برای عشقم BTS & ARMY دل نوشته Codern ، یادگیری مدرن آموزش مهارت های صنعت Denise Courtney مقالات آموزش وردپرس